هدیه...

شانه هایم را از اندوه میتکانی
و عشق و لبخند را
در آوند هایم مشق میکنی
تو فروردین همه ی فصل هایی
که هزاران چلچله ی همراهی
به بال هایم هدیه می دهی...

شانه هایم را از اندوه میتکانی
و عشق و لبخند را
در آوند هایم مشق میکنی
تو فروردین همه ی فصل هایی
که هزاران چلچله ی همراهی
به بال هایم هدیه می دهی...


در شبی گنجشکی پرسید ز ماه:![]()
تا به کی هستی در این شب سیاه؟![]()
ماه گفت: من با این که خسته ام![]()
لیک تا وقت سحر بنشسته ام![]()
تا که رفتم من در آید خواهرم![]()
او همیشه هست یار و یاورم![]()
همه جا پر کرده از مهر و صفا![]()
روشنی بخشیده او در بین ما![]()
روز و ماه و سال زود کردند گذر![]()
ما ز عمر خود بودیم بی خبر![]()
کاش بدانیم قدر هم در این دو روز![]()
غم ها را دور ریزیم شادی گردد بروز![]()
کاش آن فرصت که زود از ما گریخت![]()
می شد اندر آن کمی هم عشق ریخت![]()
کاش می شد که ز این راه دراز![]()
بهر جبران باز می گشتیم باز![]()
من که تنها دلخوشی ام به همین یک خواهر است![]()
گر نباشد این دل بیگانه ام آزرده است![]()
ماه که حرف هایش تمام گشته بود![]()
رو به گنجشک کرد و دید آن نبود![]()
او که از حرف های ماه سود فراوان برده بود![]()
ناگهان از بیم و تنهایی همانجا مرده بود.![]()
شعر از:المیرا خاکسار